عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

چشم به راه

گوشه اتاق نشسته ام و چشم دوخته ام به در. حال و هوای عجیبی دارم.

چرا دروغ بگویم نه منتظرش بودم، نه عاشقش و نه حتی بی تاب رسیدنش. اما همه این ها هم باعث نمی شود هیجان زده نباشم.

نمی دانم لازم است چشمهایم را باز نگه دارم یا نه. وقتی بیاید لابد احساسش می کنم. وقتی بیاید و مرا در خود غرق کند.

نمی دانم چرا اینطور شده ام؟ قبلا هم آمده بود اما هیچ وقت اینطور چشمم به در خشک نشده بود...

دارد می آید. زیباتر از همیشه، دلرباتر از همه آمدن هایش و دلنشین تر از همه سالهای قبل. پاییز با همه دلواپسی های دوست داشتنی اش از راه می رسد تا روزهای با تو بودن را رویایی تر کند.

پاییز که بیاید پشت پنجره ایستادن هم لذت بخش تر می شود. عشق که در پیاده رو قدم می زند سایه اش بلندتر می شود. شاخه های مجنون در باد زیباتر می رقصند و برگ های زرد پرواز به یادماندنی تری را تجربه می کنند.

پاییز که بیاید عاشق پیاده روی می شوم. بندکفش هایم را محکم گره می زنم و روی برگ های ریخته راه می روم. گام هایم را محکم تر می کنم تا صدای خش خش برگها بلندتر شنیده شوند و مرا بیشتر از همیشه به یاد تو بیاندازند.

پاییز که بیاید ...چشم به راه


  • ۹۴/۰۶/۳۱
  • عاشق بی تاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی