عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

دانه های دل

لحظه هایی که اینطور اشک در چشمانم جمع می شود و جای خالی ت را کنارم احساس می کنم اینجا تنها جایی است که آرامم می کند.
نمی دانم چرا فکر کردی غریبه شده ام؟
نمی دانم چرا فکر کردی کمتر از قبل دوستت دارم؟
نمی دانم چرا نتوانسته ام عشقم را به تو نشان دهم.
اینها را نمی دانم
اما این را می دانم که با همه وجود دوستت دارد.
این را می دانم که دوست دارم با همه وجود فدایت شوم.
اینها را می دانم.
ولی کاش تو هم می دانستی
کاش می دانستی که چقدر عاشقانه می خواهمت.
کاش می دانستی چقدر چشم انتظار شنیدن صدای تو می مانم.
کاش می دانستی چه لحظه هایی که فکر کردن به تو تنها آرام بخش وجود است.
کاش می دانستی سخن گفتن با تو چگونه سراسر وجودم را غرق شور و شادی می کند.
کاش می توانستم سینه ام را برایت باز کنم.
کاش می توانستی عشقی که در رگ هایم جریان دارد ببینی.
کاش ...
کاش ...
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود...
دانه های دل
  • ۹۴/۰۹/۰۵
  • عاشق بی تاب

نظرات (۲)

سلام o_O
My dads side of the family has nothing to do with us, and after my mum disapeared with two of the children, I've lost half my immediate family. I try to make time to see my father monthly at least, and I see my sister weekly and my grandparents (mums parents) twice weekly. Other than that I have no family.My husband's family is around and we see them a lot. They're... weird. I'll leave it at that lol. But I only really consider a couple of his siblings to be #ifam;ly&939; to me.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی