عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

امروز

اینبار که ببینمت دیگر نمی آیم کنارت بایستم.
حیف است.
می ایستم انتهای خیابان و از لحظه لحظه نزدیک شدنت لذت می برم. می ایستم تا ببینم باد لباسهای قشنگت را تکان می دهدو تو لبخندزنان مثل شاهزاده قصه ها به سمت من می آیی. زیبایی ات وصف ناشدنی است. نزدیک شدنت رویایی است و لبخند زدنت پر از دلربایی.
من که عاشق و دلباخته ات هستم که هیچ! امروز دیدم که خیابان هم از منتی که بر سرش می گذاری و اجازه می دهی تا بر کف پاپوشت بوسه بزند غرق شادی می شود و مدام پیچ و تاب می خورد.
امروز دلبری را دیدم که نگاهش از جنس آرزوها است و روی زیبایش پریان را شرمنده می کرد.
امروز دستانی را در دست گرفتم که می ترسیدم حرارت عشقم به لطافتش آسیب بزند. دستانی که پر بود از محبت و دلدادگی.
امروز نگاهی را چشیدم که طعم دوست داشتن می داد و رویایی را دیدم که چشمان باز می خواست.
امروز روز خاطره های شیرین فراموش نشدنی بود.
امروز ...
امروز
  • ۹۴/۰۷/۱۸
  • عاشق بی تاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی