عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دست های دور از هم

چرا وقت با هم بودن اینقدر کوتاه است؟

چرا عقربه های ساعت به یک چشم به لحظه ها نگاه نمی کنند؟ چرا ثانیه های با تو بودن اینقدر می دوند؟

چرا دستهایمان اینقدر زود درد دوری را احساس می کنند؟

فکر کنم بس که لحظه های با تو بودن در چشمه عشق شنا کرده اند حسابی آب رفته اند.

نمی دانی خداحافظی با تو چقدر سخت است!

باید ادای مردها را در بیاوری و همه عشق و احساس ت را پشت نگاهت پنهان کنی و خیلی سرد بگویی خداحافظ!

اما وقتی رویم را می گردانم غم در چشمانم گل می کند. بغض گلویم را می گیرد. قلبم تپش های فریادگونه اش را روی سرم خراب می کند. پاهایم نای رفتن را از دست می دهند و تنها دست هایم به یاری ام می آید....

دستهایم می آیند جلوی صورتم و بوی تو می دود در تمام وجودم. کمی دلم قرص می شود که کمی از تو را با خود همراه کرده ام. بویت را توی سینه هایم جمع می کنم و چند قدم می روم و باز دست به دامن دستم می شوم و ...دست های دور از هم


  • ۹۴/۰۶/۲۹
  • عاشق بی تاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی