عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰
مرز خواب و بیداری کجاست؟
من خواب بودم یا بیدار؟
نمی دانم تا کجایش بیدار بودم و از کجایش را توی خواب دیدم؟
اصلا مگر خواب و بیداری از هم جدا هستند؟
نمی دانم شاید هم باشند. شاید جدا باشند. شاید هم یکی باشند. فعلا برای من که یکی هستند.
تا صبح عاشقانه در آغوشت می کشم.
سرت را روی سینه ام فشار می دهم. سرم را می آورم نزدیک سرت و آرام آرام برایت لالایی می خوانم. برای تویی که خواب هستی لالایی میخوانم.
موهایت را باد پریشان می کند. عطر خوش موهایت توی هوا پخش می شود و خودشان هم با حرکت باد شروع به رقصیدن می کنند. می رقصند و گاهی به صورت من میخورند. سلول های صورتم همه آماده بوسیدن می شوند. هر تار مویی که نزدیک صورتم می شوند صدای بوسه های داغ توی هوا می پیچد.
نجوا کنان برایت آرزوهای خوب می کنم و دستانت را فشار می دهم تا همه آرزوها بیایند توی وجودت بنشینند. توی زندگی ات، توی سرنوشتت.
کنارم نشسته ای و سرت روی سینه من است اما ترس وجودم را فراگرفته. می ترسم خواب باشد. خواب بودنش هم مهم نیست. می ترسم کوتاه باشد. می ترسم صدای رعد این ابرهای دیوانه بیدارمان کنند. نه من که با این صداها بیدار نمی شوم. اما تو چرا. تو خوابت سبک است. اگر بیدار شوی چه؟ اصلا چرا این ابرها این موقع شب بیدار هستند؟ ابرهای بی محل ...خواب و بیدار


  • ۹۴/۰۷/۱۴
  • عاشق بی تاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی